منوی اصلی

غرویان، عبدالجواد

اعضای اولین دورهاعضای دومین دوره

این‏جانب به سال 1305شمسى در شهر نیشابور درخانه‏ اى بسیار فقیرانه و عارىاز همه تجمّلات و زرق و برق مادّى متولد شدم. پدرم به نام ملّا محمدرضا غرویان فردى بود که در امور دینى و اعمال عبادىبسیار موفق و اهل مسئله و قارى قرآن و نوافل آخر شب بود. شغل او صبّاغى (رنگرزى) بود، معمولاً نخ و کرباس‏هایى که با دستگاه (فَرَت) بافته مى‏شد را رنگ مى‏کردو با درآمد کمى که داشت با قناعت روزگار را مى‏گذرانیدم. او به باغ دارى علاقهوافرى داشت. باغى را که داراى انگور و سردرختى بود خریده بود و از میوه‏هاى آنباغ، علما و اقوام و دوستان را بهره‏مند مى‏نمود. او صداى خوشى داشت و درشب‏هاى زمستان که از چایى و غذا فارغ مى‏شد کتاب‏هاى فارسى اخلاقى، تاریخى،روایى و احیاناً شعرى که داشت با صداى خوش و آهنگ دل‏نشینى مى‏خواند و درآخر به ذکر مصیبت حضرت سیّدالشّهدا(ع) مى‏پرداخت خود گریه مى‏کرد و جمع مارا به گریه مى‏آورد. او با علماى شهر محشور بود و گاهى از آنان ضیافت مى‏کرد. مادرم به نام خدیجه زن مؤمنه و عارفه‏اى بود که رشحه‏اى از عرفان را دارا بود و بهمناسبت هر موضوعى شعرى مى‏خواند. گاهى در شب‏ها در گوشه‏اى خارج از کرسىمى‏نشست و لباس‏هاى برادران و خواهرانم را -که مجموعاً شش نفر بودیم - وصلهمى‏زد و با خود زمزمه مى‏کرد و به اشعار سعدى و حافظ متمثّل مى‏شد. او قصه‏ هاىقرآن را خوب نقل مى‏کرد و در امور زندگى بسیار ظریف کار، مدیر، مدبّر و قانع بود وزندگى ما را با آن درآمد کم به خوبى اداره مى‏نمود که ما فرزندان حالت قناعت و شوقبه قرآن، نماز و مجالس دینى را از این مادر و پدر آموخته بودیم. آن‏ها چون عنایتى بهتربیت فرزندانشان داشتند بنده را از حدود شش سالگى به مدرسه فرستادند و درایّام‏تعطیلى مدارس در تابستان به مکتب‏هاى مرسوم آن زمان مى‏بردند کهکتاب‏هاى‏متداول آن مکتب‏ها مانند کتاب صد کلمه، عاق والدین، موش و گربه،استغفراللّه وامثال این‏ها را بخوانم. پدرم که اشعار کتاب نصاب الصبیان را از حفظداشت براى‏من مى‏خواند و لغات او را معنا مى‏نمود تا این‏که دوره دبستان بنده بهاتمام رسید. دوران تحصیل دوره دبستان که به آخر رسید مدّت دو سال در دکان عطّارى و بقّالى شاگردىکردم‏و در این میان شب‏ها کتاب‏هاى حماسى آن زمان را (مانند رستم نامه،شیرویه(هفت جلد)، حیدربک، فلک ناز، امیرارسلان) مى‏خواندم. در دکان که بودمگاهى مى‏دیدم طلبه کوچکى هم سن خودم عمامه تمیز سفیدى بر سر و عبا و قباىمرتّبى در بر دارد، شوق طلبگى در وجودم قوّت مى‏گرفت تا عاقبت شاگردى را ترکگفتم و در مدرسه گلشن که تحت سرپرستى حجّةالاسلام والمسلمین جناب حاجشیخ محمد حسین نجفى اداره مى‏شد وارد شدم. روزها دو سه ساعتى به پدرم کمکمى‏کردم و اغلب شب‏ها را در مدرسه مى‏خوابیدم. خداوند متعال شوقى به من عنایتکرده بود که در مدّت کوتاهى جامع المقدّمات را تمام نمودم و کتاب سیوطى و شرحمختصر را شروع کردم و در وسطهاى کتاب سیوطى بودم که کتاب شرح نظّام را نیزدرس گرفتم و در طى همه این درس‏ها آن‏چه را که درس گرفته بودم تدریسمى‏نمودم. در آن زمان مرحوم حاج شیخ محمدرضا محقق - که ادیبى کامل و سخن‏ورى توانابود - براى ما درس سیوطى مى‏گفت: او خود چون داراى مناعت نفس بود ونمى‏خواست که از سهم امام استفاده کند صفات و ملکات عالى او در شاگردانش اثرمى‏گذاشت که اگر دو سه روزى در ایّام طلبگى گرسنه مى‏ماندیم و یا سختى‏هاى دیگربر ما فشار مى‏آورد حاضر نبودیم پیش کسى اظهار نماییم. حاج شیخ محمد رضامحقق، مبارزى نستوه بود که با صوفى

  این‏جانب به سال 1305شمسى در شهر نیشابور درخانه‏ اى بسیار فقیرانه و عارىاز همه تجمّلات و زرق و برق مادّى متولد شدم. پدرم به نام ملّا محمدرضا غرویان فردى بود که در امور دینى و اعمال عبادىبسیار موفق و اهل مسئله و قارى قرآن و نوافل آخر شب بود. شغل او صبّاغى (رنگرزى) بود، معمولاً نخ و کرباس‏هایى که با دستگاه (فَرَت) بافته مى‏شد را رنگ مى‏کردو با درآمد کمى که داشت با قناعت روزگار را مى‏گذرانیدم. او به باغ دارى علاقهوافرى داشت. باغى را که داراى انگور و سردرختى بود خریده بود و از میوه‏هاى آنباغ، علما و اقوام و دوستان را بهره‏مند مى‏نمود. او صداى خوشى داشت و درشب‏هاى زمستان که از چایى و غذا فارغ مى‏شد کتاب‏هاى فارسى اخلاقى، تاریخى،روایى و احیاناً شعرى که داشت با صداى خوش و آهنگ دل‏نشینى مى‏خواند و درآخر به ذکر مصیبت حضرت سیّدالشّهدا(ع) مى‏پرداخت خود گریه مى‏کرد و جمع مارا به گریه مى‏آورد. او با علماى شهر محشور بود و گاهى از آنان ضیافت مى‏کرد. مادرم به نام خدیجه زن مؤمنه و عارفه‏اى بود که رشحه‏اى از عرفان را دارا بود و بهمناسبت هر موضوعى شعرى مى‏خواند. گاهى در شب‏ها در گوشه‏اى خارج از کرسىمى‏نشست و لباس‏هاى برادران و خواهرانم را -که مجموعاً شش نفر بودیم - وصلهمى‏زد و با خود زمزمه مى‏کرد و به اشعار سعدى و حافظ متمثّل مى‏شد. او قصه‏ هاىقرآن را خوب نقل مى‏کرد و در امور زندگى بسیار ظریف کار، مدیر، مدبّر و قانع بود وزندگى ما را با آن درآمد کم به خوبى اداره مى‏نمود که ما فرزندان حالت قناعت و شوقبه قرآن، نماز و مجالس دینى را از این مادر و پدر آموخته بودیم. آن‏ها چون عنایتى بهتربیت فرزندانشان داشتند بنده را از حدود شش سالگى به مدرسه فرستادند و درایّام‏تعطیلى مدارس در تابستان به مکتب‏هاى مرسوم آن زمان مى‏بردند کهکتاب‏هاى‏متداول آن مکتب‏ها مانند کتاب صد کلمه، عاق والدین، موش و گربه،استغفراللّه وامثال این‏ها را بخوانم. پدرم که اشعار کتاب نصاب الصبیان را از حفظداشت براى‏من مى‏خواند و لغات او را معنا مى‏نمود تا این‏که دوره دبستان بنده بهاتمام رسید. دوران تحصیلدوره دبستان که به آخر رسید مدّت دو سال در دکان عطّارى و بقّالى شاگردىکردم‏و در این میان شب‏ها کتاب‏هاى حماسى آن زمان را (مانند رستم نامه،شیرویه(هفت جلد)، حیدربک، فلک ناز، امیرارسلان) مى‏خواندم. در دکان که بودمگاهى مى‏دیدم طلبه کوچکى هم سن خودم عمامه تمیز سفیدى بر سر و عبا و قباىمرتّبى در بر دارد، شوق طلبگى در وجودم قوّت مى‏گرفت تا عاقبت شاگردى را ترکگفتم و در مدرسه گلشن که تحت سرپرستى حجّةالاسلام والمسلمین جناب حاجشیخ محمد حسین نجفى اداره مى‏شد وارد شدم. روزها دو سه ساعتى به پدرم کمکمى‏کردم و اغلب شب‏ها را در مدرسه مى‏خوابیدم. خداوند متعال شوقى به من عنایتکرده بود که در مدّت کوتاهى جامع المقدّمات را تمام نمودم و کتاب سیوطى و شرحمختصر را شروع کردم و در وسطهاى کتاب سیوطى بودم که کتاب شرح نظّام را نیزدرس گرفتم و در طى همه این درس‏ها آن‏چه را که درس گرفته بودم تدریسمى‏نمودم. در آن زمان مرحوم حاج شیخ محمدرضا محقق - که ادیبى کامل و سخن‏ورى توانابود - براى ما درس سیوطى مى‏گفت: او خود چون داراى مناعت نفس بود ونمى‏خواست که از سهم امام استفاده کند صفات و ملکات عالى او در شاگردانش اثرمى‏گذاشت که اگر دو سه روزى در ایّام طلبگى گرسنه مى‏ماندیم و یا سختى‏هاى دیگربر ما فشار مى‏آورد حاضر نبودیم پیش کسى اظهار نماییم. حاج شیخ محمد رضامحقق، مبارزى نستوه بود که با صوفى‏ها و بهائى‏ها و مردم متحجّر همیشه در ستیزبود و ما در حقیقت روحیّه مبارزه با مرام‏هاى باطل و ناپسند را از او گرفتیم و اینروحیّه سر منشأ مبارزات بعدى من شد. زمانى که وارد مشهد مقدّس شدم در مدرسه میرزا جعفر حجره گرفتم مدّتکوتاهى به درس مغنى ادیب رفتم، ولى درس او را نسبت به درس حاجى محققنپسندیدم؛ امّا درس آیةاللّه خزعلى در مدرسه نوّاب مورد پسندم شد و از آن زماندوستى بنده با آیةاللّه خزعلى برقرار شد که تتمّه مغنى و مطوّل را در نزد ایشانخواندم و کتاب کبرى‏ فى المنطق و حاشیه ملّاعبداللّه را پیش آقاى سیّدى که با آقاىخزعلى هم درس و هم مباحثه بودند، خواندم. پس از اتمام ادبیّات وارد کتاب‏هاى فقهى و اصولى شدم. کتاب معالم، شرح لمعهو مقدارى از قوانین را در درس حاج میرزا احمد مدرّس که مایه افتخار حوزه علمیّه مشهد بودند، تمام نمودم. مکاسب، رسائل و کفایه را نزد اساتید فرا گرفتم؛ مانند حاج شیخ على اکبرصدرزاده و آیةاللّه حاج شیخ هاشم قزوینى و در مدّت کوتاهى حاج شیخ کاظمدامغانى و نیز مقدارى از مکاسب را از آیةاللّه آقا میرزا جواد آقا تهرانى - اعلى اللّهمقامهم - که این بزرگان در تقوا و گریز از علقه هاى مادّى معروف بودند. پس از طى مراحل سطوح فقه و اصول در درس خارج آیةاللّه آقامیرزا جوادآقاتهرانى شرکت کردم. معظّم‏له به عنوان درس خارج ابتداءاً یک دوره اصول منقّح را بهطور مختصر بیان نمودند و تشریح فروعات آن را موکول نمودند به بعد و فرمودند: «در خلال بحث‏هاى فقه، وارد بحث‏هاى اصولى خواهیم شد». از این رو، درسایشان مختص در فقه نبود، گاهى چند روز فقه بود گاهى به مناسبت یک موضوعاصولى چند روز اصول را مطرح مى‏نمودند. بنده سالیانى که در مشهد مقدّس بودمدرس ایشان را ترک نکردم و تقریباً هم‏زمان با درس ایشان از فقه حضرت مستطابفقیه کامل آیةاللّه حاج شیخ حسنعلى مروارید - حفظه‏ اللّه - استفاده مى‏نمودم که مبانىفقه و اصول بنده در خدمت این دو بزرگوار پایه گرفت تا زمانى که حضرت آیةاللّهمیلانى - قدس‏ اللّه ‏سرّه ‏الزکى - وارد مشهد مقدّس شدند. بنده مدّت‏ها در درس فقه ایشان که شب‏ها در مسجد جامع گوهرشاد افادهمى‏نمودند، شرکت مى‏کردم و تا زمان رحلت آن مرد بزرگ درس ایشان را مغتنممى‏شمردم. عوامل مؤثر در شکل گیرى اخلاقىهمانا تربیت‏هاى صحیح پدر مادرى و روح قناعت و مناعت آنان و روش زندگىاساتیدم بود که قبل از آن‏که در شکل گیرى علمى بنده مؤثر باشند، در شکل گیرىاخلاقى بنده موثر بودند. بنده کم‏تر کسى را دیده‏ام که حالت تقوا و زهد و تواضع وفروتنى و دنیاگریزى او مانند آیةاللّه تهرانى و حاج شیخ هاشم قزوینى و حاج شیخ مجتبى قزوینى و یا آیةاللّه میلانى باشد. آنان علاوه بر جهات علمى و فقاهتى داراىکرامت‏هاى نفسانى و عرفان الهى و اهل دعا و استغفار و کثرت تضرّع و زارى و اهلتهجّد بودند و با همه این احوال از ریا به‏دور بودند حالات خوش آن بزرگان که از نظرزندگى با فرش‏هاى کم قیمت و منزل‏هاى محقّر و خوراک‏هاى ساده به سر مى‏بردندسبب شده بود که همه بزرگان و فضلا و طلّاب به آنان عشق مى‏ورزیدند و آنان رابراى خود الگو مى‏گرفتند. آثار و تألیفاتدر باره تألیفات و تحقیقات علمى باید بگویم که بنده با وجود بزرگانى که اهلتألیف و تحقیق بوده و مى‏باشند، خود را لایق نمى‏دیدم چیزى تألیف کنم، ولى بعد ازرحلت آیةاللّه میرزا جواد آقا تهرانى مکرّر دوستان از بنده سؤال مى‏کردند که توسال‏هاى متمادى با ایشان مأنوس بودى، خاطرات خودت را هر چه از استاد دارىنقل کن تا در مجلّه‏اى و نوشته‏اى بیاوریم، بنده استنکاف مى‏کردم، چون اصرار بعضىرا دیدم بر این شدم که خودم در باره معظّم‏له چیزى بنویسم و از خداوند بزرگ و روحبلند خود استاد مدد جستم و نوشته کوچکى به‏نام جلوه‏هاى ربّانى در حالات آیةاللّه تهرانى را تألیف نمودم که به چاپ رسید و مورد استقبال فراوان علاقه‏ مندان ومشتاقان قرار گرفت و اینک سفارش مى‏کنم که هر کس آن کتاب را ندیده از قمانتشارات شفق تهیّه کند و بخواند که لذت بخش خواهد بود. استقبال گرم به آن کتاب سبب شد که تصمیم بگیرم چیزهایى را که در باره قرآنکریم متفرّقاً یادداشت کرده بودم همه را بازنویسى کنم و به صورت کتابى درآورم،از این‏رو، این اثر ناچیز هم به نام جلوه‏هاى قرآنى یا نردبانى به سوى عالم انوار به اتمامرسید که آن هم در قم انتشارات نبوغ به طبع رسیده است. و کتاب سومى که مجموعه درس‏هایى است که براى بعضى از دوستان اهل علم وجمعى دیگر از علاقه‏مندان گفته‏ام به نام ذرّه خاکى یا انسان متعالى که از خودِ نام پیدااست که مسیر انسان را از زمان تولد تا زمان مرگ و عالم بعد از مرگ تا دروازه عالمآخرت ترسیم نموده است و این کتاب هم آماده چاپ است. تدریسبنده از همان زمانى که مشغول تحصیل علم عربى شدم از ادبیّات گرفته تا فقه واصول، معمولاً هر کتابى را که درس گرفتم تدریس نموده‏ام و این مرام بنده بوده ازاوّل صرف میر تا مکاسب و رسائل و تا زمانى که در مشهد مقدّس بودم، معمولاً روزىسه درس مى‏گفتم؛ ولى از آن روز که امامت جمعه نیشابور را پذیرفتم کارها یکى پساز دیگرى رو به رویم قرار گرفت و مخصوصاً که حضور در جبه ها و کمک رسانى بهرزمندگان را وظیفه مقدّم خود دانستم که بر تدریس ترجیح مى‏دادم. پس از پایان جنگ تحمیلى، بار دیگر در حوزه نیشابور مشغول تدریس کتابشرح لمعه و مکاسب شدم. دورانى که در مشهد مقدّس به درس و بحث اشتغال داشتم با پشتیبانى و مساعدت آیةاللّه مروارید مدرسه علمیّه ‏اى به نام مدرسه بعثت تأسیس کردم که از صرف میر شروعشد و بحمداللّه طلّاب خوبى در آن تربیت شدند که وارد درس خارج گشتند، بندهخیال مى‏کنم که اگر عملى خداپسندانه داشته باشم تربیت همان طلّاب مى‏باشد وبس. فعّالیّت‏هاى مبارزاتى و سیاسىایّامى که پنجم ابتدایى را تمام کرده بودم و به عنوان شاگردى در نزدیکى مدرسهگلشن در مغازه‏اى کار مى‏کردم و ضمناً در بین ‏الطلوعین از اوّل صرف میر درسمى‏گرفتم، با طلبه ‏ها آشنا شده بودم. روزى وارد مدرسه شدم دیدم طلبه‏ ها اطلاعیه ‏اىرا که برتنه درخت توتى زده شده بود قرائت مى‏کردند و به هم نگاه مى‏نمودند، بندهجلو رفتم دیدم اطلاعیه به‏نام (صداى نجف) از مرحوم شهید نوّاب صفوى بود. جمله‏اى که به یاد نگه داشتم و در دل انسان اثر مى‏گذارد این است: «اى مردم شریف ایران! ما در نجف حاضر نشدیم که جسد خبیث رضا شاه ازآسمان نجف بگذرد، شما چه طور حاضر شدید که در خاک ایران دفن گردد». بنده غایبانه به نوّاب صفوى عشق مى‏ورزیدم و محبّت او دلم را گرفته بود تا این‏که صداى منحوس احمد کسروى بلند شد و نوّاب صفوى وارد ایران شد که شرّ و فسادآن ملعون را از سر مردم کم کند. نوّاب پس از کشتن احمد کسروى مدتى در نیشابور به سر مى‏برد با این‏که در صددگرفتن او بودند، ولى او به مسجد مى‏رفت به مدرسه مى‏آمد و براى اساتید مدرسه وطلبه‏هاى بزرگ سخنان داغى در ستیزه با شاه و دارو دسته‏اش بر زبان جارى مى‏کرد. او هنگام سخن‏رانى، فانى در محبّت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود. شال سبزىدر کمر و عصاى ظریفى در دست داشت که عصا هم‏آهنگ سخنانش بالا و پایینمى‏رفت و چنان شیرین سخن مى‏گفت که دل همه را صید مى‏نمود. دیدن نوّاب و حالات خوش او در شکل بخشیدن روحیّه مبارزاتى در بنده اثرگذاشت که همیشه مایل بودم با نوّاب و امثال او باشم و با دشمنان اسلام و قرآنبجنگم. آشنایى با رهبر کبیر انقلاب حضرت آیةاللّه العظمى الخمینى(ره) آشنایى با آن حضرت از آن زمان پیدا شد که شنیدم فقیهى پارسا و زاهد داراىشجاعتى بى نظیر به نام حاج آقا روح اللّه خمینى در قم در جریان انجمن‏ هاى ایالتى وولایتى علیه رژیم کثیف پهلوى به پاخاسته و شاه را که بعد از رحلت آیةاللّه العظمىبروجردى مى‏خواست نفس راحتى بکشد به ترس و اضطراب انداخته است، دلمبراى دیدنش پر مى‏زد. تا روزى با یکى از دوستان در بازار سرشور مشهد ناگهان دیدیم که سیّدىجلیل‏القدر با قامتى بلند و استوار از آن سر بازار به طرف مسجد گوهرشاد مى‏آید، هرکسى او را مى‏دید، مى‏ایستاد و به او نگاه مى‏کرد، کسبه بازار در جلو دکان‏هاى خودمى‏ایستادند و به او احترام مى‏نمودند، دوستم به من گفت: «فلانى، حاج آقا روح اللّهخمینى است». ما دو نفر جلو رفتیم سلام کردیم، آقا جواب دادند و به ما محبّتنمودند، فرداى آن روز در منزل آیةاللّه حاج شیخ على اکبر نوقانى که جلسه هفتگىبود و نوعاً بزرگان و علماى عظام مى‏آمدند، رفته بودم آقایان علما در موضوعى با همبحث مى‏کردند و اظهار نظر مى‏نمودند که ناگاه دیدم امام وارد شد، تمام بزرگان و علماحرکت کردند. امام که نشست سکوت محضى همه را فرا گرفت. همه مبهوت جمالاو بودند، امام نگاهى به یکایک جمع حاضر در جلسه نمود و دل همه را مى‏ربود وآرامش مى‏بخشید. نگاهش هر دلى تسخیر مى‏کرد دل دیوانه را زنجیر مى‏کرداین بود تا زمانى که مبارزات امام علنى شد و همه جا را گرفت و رژیم سفّاکپهلوى امام را ربود و به تهران برد، پس از آزادىِ امام و بازگشت به قم، ما جمعى ازطلّاب در حدود 45 نفر با صلاحدید و رهبرى آیةاللّه مروارید و آیةاللّه حاج شیخمجتبى قزوینى با معیّت خودشان به دیدن امام آمدیم و به طور نوبتى وارد اتاق امامشدیم که در آن ملاقات حضرت آیةاللّه خزعلى جمعیّت را معرّفى کرد. سپس امامسخنان گرمى در باره طلّاب مشهد مقدّس ایراد نمودند. بنده و امثال بنده قدرتى در نفس خود پیدا کردیم که مبارزات علنى را شروعنماییم. مسجد فقیه سبزوارى که بنده در آن اقامه نماز مى‏کردم مرکز مبارزه شده بود،نوعاً ساواکى‏ها شب‏ها با لباس‏هاى مبدّل مى‏آمدند که در آن‏جا حرکتى انجام نگیرد،در مدرسه میرزا جعفر که بنده درس مى‏گفتم و معروف شده بودم که از نزدیکانآیةاللّه تهرانى هستم، ساواکى‏ها همیشه در رفت و آمد بودند و مترصّد بنده بودند. روزى دیدم یکى از آن‏ها خود را به من رساند و پرسید: «غرویان تو هستى؟» گفتم: آرى. گفت: «تو و جواد تهرانى (مقصودش آیةاللّه تهرانى بود) فردا خود را بهاطلاعات شهربانى معرّفى کنید». این را گفت و رفت. بنده جریان را با بعضى ازدوستان در میان‏گذاشتم، ابتدا، مایل نبودم خودم را معرّفى کنم، امّا به توصیه دوستانبراى دفاع از موقعیّت و شخصیّت آیةاللّه تهرانى به اطلاعات شهربانى رفتم، پس ازتوهین و تهدید برگه‏اى مقابلم گذاردند تا تکمیل کنم، سپس سراغ میرزا جواد آقا را ازمن گرفتند، به آن‏ها این گونه تفهیم کردم که ایشان از اساتید و مدرّسین بزرگ حوزههستند و شأن ایشان اجلّ از این است که به شهربانى جلب شوند، به این ترتیباطلاعات شهربانى از جلب آیةاللّه میرزا جواد آقاى تهرانى منصرف شد. تأسیس مدرسه بعثت و تربیت نوآموزان و طلّابنکته‏اى که براى طلّاب امروزى مى‏تواند سرمشق خوبى باشد، این است کهتحصیل با مبارزات دینى و فرهنگى منافاتى ندارد؛ چه این‏که در مدرسه بعثت - کهخودم تأسیس کرده بودم - طلبه ‏هاى مبارز و سیاست شناس با این که در همه تظاهراتو سخن‏رانى‏هاى حضرت آیةاللّه طبسى، مقام معظّم رهبرى و شهید هاشمى نژادشرکت مى‏کردند، ولى در عین حال از همه بهتر درس مى‏خواندند و نوعاً افرادىباسواد و مبارز بودند. علاوه بر این، مسجد فقیه سبزوارى واقع در کوى طلّاب که بندهاقامه نماز مى‏کردم، به مرکز مبارزه تبدیل شده بود و اعلامیه‏ هاى امام به ‏طور مرموزىدر میان نمازگزاران پخش مى‏شد و مأموران نمى‏فهمیدند که چگونه پخش شده استو همه را از من مى‏دانستند. یادم نمى‏رود که شبى بعد از سلام نماز یکى از همینمأموران اعلامیه ‏اى در دست داشت و آمد کنار من نشست و گفت: «در این اعلامیه کهبه شخص اوّل مملکت توهین شده، در مسجد شما پخش شده و تو که امام جماعتهستى مسئولى». بنده بلافاصله با صداى بلند گفتم: آى مردم! به این مرد نگاه کنیداعلامیه‏اى که به شخص اوّل مملکت توهین شده است در دست او است و به منمى‏گوید: تو مسئول‏اى؟ آیا من مسئول‏ام یا این مرد که چنین اعلامیه ‏اى در دست دارد؟او فوراً از مسجد فرار کرد. خلاصه با همه مبارزات به لطف الهى نه تبعید شدم و نه بهزندان افتادم و نه کتکى خوردم و خودم را در حرز و حفظ حضرت رضا(ع) مى‏دیدم.  این به سبب حرزى است که از آن‏حضرت نقل شده و بنده آن را همیشه، با خود داشتهو دارم. فعّالیّت‏هاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامىدر اواخر سال 1360شمسى بود که حضرت آیةاللّه طبسى که بنده را خوبمى‏شناخت مرا به حضور طلبید وقتى که به خدمتشان رسیدم فرمود: «ما یک لباسپرافتخارى براى شما بریده‏ایم و آن امامت جمعه نیشابور است». بنده عذر آوردم کهمن در این‏جا مشغول مبارزه هستم، دو سه تا درس مى‏گویم، مسجد را اداره مى‏کنم،مدرسه بعثت را دارم، فرمودند: «از نیشابور جمعى زیاد از روحانى و غیر روحانىآمده‏اند و متقاضى امام جمعه هستند و اکثراً شما را اسم مى‏برند و من هم که شما راخوب مى‏شناسم وظیفه مى‏دانم که قبول کنید». خلاصه کار را بر من حتم کردند وبالاخره به نیشابور منتقل شدم. خاطرات دوران جنگاز همان دوران اوّل جنگ، از مشهد مقدّس به جبهه اعزام شدم در نیشابور تمامهمّت بنده در کمک رسانى مالى و انسانى به جبهه بود و خودم مرتّب در جبهه‏هاحاضر مى‏شدم. پشتیبانى مردم نیشابور از رزمندگان، در دوران دفاع مقدّس بعد ازمشهد مقدّس بالاترین رتبه را به خود اختصاص داده بود. از این‏رو، پس از مشهدبیش‏ترین شهید را نیشابور دارد. گرچه مردم شریف نیشابور، مردمى خوب و فداکاربودند، ولى تبلیغات یک امام جمعه و حضور مستمر او نیز بى اثر نبود. نمایندگى مجلس خبرگانپیش از دوره اوّل مجلس خبرگان رهبرى زمزمه‏ها بلند شد که باید کسانىعضویّت در مجلس خبرگان بشوند که حقیقت ولایت را به طور کلّى و ولایت فقیه رادر زمان غیبت کبرى‏ به طور جزئى درک کرده باشند تا بتوانند مسائلى را که در ارتباطرهبرى محور بحث‏هاى مجلس خبرگان است بفهمند و نظر بدهند. براى اینموضوع، حضرت مستطاب جناب آیةاللّه طبسى و جمع دیگرى از علما و انقلابیونبه بنده اصرار کردند که از استان خراسان کاندیدا بشوم و چون یکى از شرایط کاندیداشدن در آن مجلس، اجتهاد بود، آقایان حضرت آیةاللّه شیرازى، آیةاللّه مروارید وآیةاللّه فلسفى کتباً صلاحیّت بنده را تأیید کردند و بنده با این‏که خود را لایق این کارنمى‏دیدم احساس وظیفه نمودم و قبول کردم. پس از رأى گیرى وارد مجلس شدم ودر دوره دوم نیز به دلایلى احساس وظیفه‏ام شدّت پیدا کرد بار دیگر، کاندیدا شدم ودر مجلس حضور یافتم.

‏ها و بهائى‏ها و مردم متحجّر همیشه در ستیزبود و ما در حقیقت روحیّه مبارزه با مرام‏هاى باطل و ناپسند را از او گرفتیم و اینروحیّه سر منشأ مبارزات بعدى من شد. زمانى که وارد مشهد مقدّس شدم در مدرسه میرزا جعفر حجره گرفتم مدّتکوتاهى به درس مغنى ادیب رفتم، ولى درس او را نسبت به درس حاجى محققنپسندیدم؛ امّا درس آیةاللّه خزعلى در مدرسه نوّاب مورد پسندم شد و از آن زماندوستى بنده با آیةاللّه خزعلى برقرار شد که تتمّه مغنى و مطوّل را در نزد ایشانخواندم و کتاب کبرى‏ فى المنطق و حاشیه ملّاعبداللّه را پیش آقاى سیّدى که با آقاىخزعلى هم درس و هم مباحثه بودند، خواندم. پس از اتمام ادبیّات وارد کتاب‏هاى فقهى و اصولى شدم. کتاب معالم، شرح لمعهو مقدارى از قوانین را در درس حاج میرزا احمد مدرّس که مایه افتخار حوزه علمیّهمشهد بودند، تمام نمودم. مکاسب، رسائل و کفایه را نزد اساتید فرا گرفتم؛ مانند حاج شیخ على اکبرصدرزاده و آیةاللّه حاج شیخ هاشم قزوینى و در مدّت کوتاهى حاج شیخ کاظمدامغانى و نیز مقدارى از مکاسب را از آیةاللّه آقا میرزا جواد آقا تهرانى - اعلى اللّهمقامهم - که این بزرگان در تقوا و گریز از علقه هاى مادّى معروف بودند. پس از طى مراحل سطوح فقه و اصول در درس خارج آیةاللّه آقامیرزا جوادآقاتهرانى شرکت کردم. معظّم‏له به عنوان درس خارج ابتداءاً یک دوره اصول منقّح را به طور مختصر بیان نمودند و تشریح فروعات آن را موکول نمودند به بعد و فرمودند: «در خلال بحث‏هاى فقه، وارد بحث‏هاى اصولى خواهیم شد». از این رو، درسایشان مختص در فقه نبود، گاهى چند روز فقه بود گاهى به مناسبت یک موضوعاصولى چند روز اصول را مطرح مى‏نمودند. بنده سالیانى که در مشهد مقدّس بودمدرس ایشان را ترک نکردم و تقریباً هم‏زمان با درس ایشان از فقه حضرت مستطاب فقیه کامل آیةاللّه حاج شیخ حسنعلى مروارید - حفظه‏ اللّه - استفاده مى‏نمودم که مبانىفقه و اصول بنده در خدمت این دو بزرگوار پایه گرفت تا زمانى که حضرت آیةاللّه میلانى - قدس‏ اللّه ‏سرّه ‏الزکى - وارد مشهد مقدّس شدند. بنده مدّت‏ها در درس فقه ایشان که شب‏ها در مسجد جامع گوهرشاد افادهمى‏نمودند، شرکت مى‏کردم و تا زمان رحلت آن مرد بزرگ درس ایشان را مغتنممى‏شمردم. عوامل مؤثر در شکل گیرى اخلاقى همانا تربیت‏ هاى صحیح پدر مادرى و روح قناعت و مناعت آنان و روش زندگىاساتیدم بود که قبل از آن‏که در شکل گیرى علمى بنده مؤثر باشند، در شکل گیرىاخلاقى بنده موثر بودند. بنده کم‏تر کسى را دیده‏ام که حالت تقوا و زهد و تواضع وفروتنى و دنیاگریزى او مانند آیةاللّه تهرانى و حاج شیخ هاشم قزوینى و حاج شیخمجتبى قزوینى و یا آیةاللّه میلانى باشد. آنان علاوه بر جهات علمى و فقاهتى داراىکرامت‏هاى نفسانى و عرفان الهى و اهل دعا و استغفار و کثرت تضرّع و زارى و اهلتهجّد بودند و با همه این احوال از ریا به‏دور بودند حالات خوش آن بزرگان که از نظرزندگى با فرش‏هاى کم قیمت و منزل‏هاى محقّر و خوراک‏هاى ساده به سر مى‏بردندسبب شده بود که همه بزرگان و فضلا و طلّاب به آنان عشق مى‏ورزیدند و آنان رابراى خود الگو مى‏گرفتند. آثار و تألیفاتدر باره تألیفات و تحقیقات علمى باید بگویم که بنده با وجود بزرگانى که اهلتألیف و تحقیق بوده و مى‏باشند، خود را لایق نمى‏دیدم چیزى تألیف کنم، ولى بعد ازرحلت آیةاللّه میرزا جواد آقا تهرانى مکرّر دوستان از بنده سؤال مى‏کردند که توسال‏هاى متمادى با ایشان مأنوس بودى، خاطرات خودت را هر چه از استاد دارىنقل کن تا در مجلّه‏اى و نوشته‏اى بیاوریم، بنده استنکاف مى‏کردم، چون اصرار بعضىرا دیدم بر این شدم که خودم در باره معظّم‏له چیزى بنویسم و از خداوند بزرگ و روحبلند خود استاد مدد جستم و نوشته کوچکى به‏نام جلوه‏هاى ربّانى در حالات آیةاللّه تهرانى را تألیف نمودم که به چاپ رسید و مورد استقبال فراوان علاقه‏ مندان ومشتاقان قرار گرفت و اینک سفارش مى‏کنم که هر کس آن کتاب را ندیده از قمانتشارات شفق تهیّه کند و بخواند که لذت بخش خواهد بود. استقبال گرم به آن کتاب سبب شد که تصمیم بگیرم چیزهایى را که در باره قرآنکریم متفرّقاً یادداشت کرده بودم همه را بازنویسى کنم و به صورت کتابى درآورم،از این‏رو، این اثر ناچیز هم به نام جلوه‏هاى قرآنى یا نردبانى به سوى عالم انوار به اتمامرسید که آن هم در قم انتشارات نبوغ به طبع رسیده است. و کتاب سومى که مجموعه درس‏هایى است که براى بعضى از دوستان اهل علم وجمعى دیگر از علاقه‏مندان گفته‏ام به نام ذرّه خاکى یا انسان متعالى که از خودِ نام پیدااست که مسیر انسان را از زمان تولد تا زمان مرگ و عالم بعد از مرگ تا دروازه عالمآخرت ترسیم نموده است و این کتاب هم آماده چاپ است. تدریسبنده از همان زمانى که مشغول تحصیل علم عربى شدم از ادبیّات گرفته تا فقه واصول، معمولاً هر کتابى را که درس گرفتم تدریس نموده‏ام و این مرام بنده بوده ازاوّل صرف میر تا مکاسب و رسائل و تا زمانى که در مشهد مقدّس بودم، معمولاً روزىسه درس مى‏گفتم؛ ولى از آن روز که امامت جمعه نیشابور را پذیرفتم کارها یکى پساز دیگرى رو به رویم قرار گرفت و مخصوصاً که حضور در جبه ها و کمک رسانى بهرزمندگان را وظیفه مقدّم خود دانستم که بر تدریس ترجیح مى‏دادم. پس از پایان جنگ تحمیلى، بار دیگر در حوزه نیشابور مشغول تدریس کتابشرح لمعه و مکاسب شدم. دورانى که در مشهد مقدّس به درس و بحث اشتغال داشتم با پشتیبانى و مساعدت آیةاللّه مروارید مدرسه علمیّه ‏اى به نام مدرسه بعثت تأسیس کردم که از صرف میر شروعشد و بحمداللّه طلّاب خوبى در آن تربیت شدند که وارد درس خارج گشتند، بندهخیال مى‏کنم که اگر عملى خداپسندانه داشته باشم تربیت همان طلّاب مى‏باشد وبس. فعّالیّت‏هاى مبارزاتى و سیاسىایّامى که پنجم ابتدایى را تمام کرده بودم و به عنوان شاگردى در نزدیکى مدرسهگلشن در مغازه‏اى کار مى‏کردم و ضمناً در بین ‏الطلوعین از اوّل صرف میر درسمى‏گرفتم، با طلبه ‏ها آشنا شده بودم. روزى وارد مدرسه شدم دیدم طلبه‏ ها اطلاعیه ‏اىرا که برتنه درخت توتى زده شده بود قرائت مى‏کردند و به هم نگاه مى‏نمودند، بندهجلو رفتم دیدم اطلاعیه به‏نام (صداى نجف) از مرحوم شهید نوّاب صفوى بود. جمله‏اى که به یاد نگه داشتم و در دل انسان اثر مى‏گذارد این است: «اى مردم شریف ایران! ما در نجف حاضر نشدیم که جسد خبیث رضا شاه ازآسمان نجف بگذرد، شما چه طور حاضر شدید که در خاک ایران دفن گردد». بنده غایبانه به نوّاب صفوى عشق مى‏ورزیدم و محبّت او دلم را گرفته بود تا این‏که صداى منحوس احمد کسروى بلند شد و نوّاب صفوى وارد ایران شد که شرّ و فسادآن ملعون را از سر مردم کم کند. نوّاب پس از کشتن احمد کسروى مدتى در نیشابور به سر مى‏برد با این‏که در صددگرفتن او بودند، ولى او به مسجد مى‏رفت به مدرسه مى‏آمد و براى اساتید مدرسه وطلبه‏هاى بزرگ سخنان داغى در ستیزه با شاه و دارو دسته‏اش بر زبان جارى مى‏کرد. او هنگام سخن‏رانى، فانى در محبّت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود. شال سبزىدر کمر و عصاى ظریفى در دست داشت که عصا هم‏آهنگ سخنانش بالا و پایینمى‏رفت و چنان شیرین سخن مى‏گفت که دل همه را صید مى‏نمود. دیدن نوّاب و حالات خوش او در شکل بخشیدن روحیّه مبارزاتى در بنده اثرگذاشت که همیشه مایل بودم با نوّاب و امثال او باشم و با دشمنان اسلام و قرآنبجنگم. آشنایى با رهبر کبیر انقلاب حضرت آیةاللّه العظمى الخمینى(ره) آشنایى با آن حضرت از آن زمان پیدا شد که شنیدم فقیهى پارسا و زاهد داراىشجاعتى بى نظیر به نام حاج آقا روح اللّه خمینى در قم در جریان انجمن‏ هاى ایالتى وولایتى علیه رژیم کثیف پهلوى به پاخاسته و شاه را که بعد از رحلت آیةاللّه العظمىبروجردى مى‏خواست نفس راحتى بکشد به ترس و اضطراب انداخته است، دلمبراى دیدنش پر مى‏زد. تا روزى با یکى از دوستان در بازار سرشور مشهد ناگهان دیدیم که سیّدىجلیل‏القدر با قامتى بلند و استوار از آن سر بازار به طرف مسجد گوهرشاد مى‏آید، هرکسى او را مى‏دید، مى‏ایستاد و به او نگاه مى‏کرد، کسبه بازار در جلو دکان‏هاى خودمى‏ایستادند و به او احترام مى‏نمودند، دوستم به من گفت: «فلانى، حاج آقا روح اللّهخمینى است». ما دو نفر جلو رفتیم سلام کردیم، آقا جواب دادند و به ما محبّتنمودند، فرداى آن روز در منزل آیةاللّه حاج شیخ على اکبر نوقانى که جلسه هفتگىبود و نوعاً بزرگان و علماى عظام مى‏آمدند، رفته بودم آقایان علما در موضوعى با همبحث مى‏کردند و اظهار نظر مى‏نمودند که ناگاه دیدم امام وارد شد، تمام بزرگان و علماحرکت کردند. امام که نشست سکوت محضى همه را فرا گرفت. همه مبهوت جمالاو بودند، امام نگاهى به یکایک جمع حاضر در جلسه نمود و دل همه را مى‏ربود وآرامش مى‏بخشید. نگاهش هر دلى تسخیر مى‏کرد دل دیوانه را زنجیر مى‏کرداین بود تا زمانى که مبارزات امام علنى شد و همه جا را گرفت و رژیم سفّاک پهلوى امام را ربود و به تهران برد، پس از آزادىِ امام و بازگشت به قم، ما جمعى ازطلّاب در حدود 45 نفر با صلاحدید و رهبرى آیةاللّه مروارید و آیةاللّه حاج شیخمجتبى قزوینى با معیّت خودشان به دیدن امام آمدیم و به طور نوبتى وارد اتاق امامشدیم که در آن ملاقات حضرت آیةاللّه خزعلى جمعیّت را معرّفى کرد. سپس امامسخنان گرمى در باره طلّاب مشهد مقدّس ایراد نمودند. بنده و امثال بنده قدرتى در نفس خود پیدا کردیم که مبارزات علنى را شروعنماییم. مسجد فقیه سبزوارى که بنده در آن اقامه نماز مى‏کردم مرکز مبارزه شده بود،نوعاً ساواکى‏ها شب‏ها با لباس‏هاى مبدّل مى‏آمدند که در آن‏جا حرکتى انجام نگیرد،در مدرسه میرزا جعفر که بنده درس مى‏گفتم و معروف شده بودم که از نزدیکان آیةاللّه تهرانى هستم، ساواکى‏ها همیشه در رفت و آمد بودند و مترصّد بنده بودند. روزى دیدم یکى از آن‏ها خود را به من رساند و پرسید: «غرویان تو هستى؟» گفتم: آرى. گفت: «تو و جواد تهرانى (مقصودش آیةاللّه تهرانى بود) فردا خود را به اطلاعات شهربانى معرّفى کنید». این را گفت و رفت. بنده جریان را با بعضى ازدوستان در میان‏گذاشتم، ابتدا، مایل نبودم خودم را معرّفى کنم، امّا به توصیه دوستانبراى دفاع از موقعیّت و شخصیّت آیةاللّه تهرانى به اطلاعات شهربانى رفتم، پس ازتوهین و تهدید برگه‏اى مقابلم گذاردند تا تکمیل کنم، سپس سراغ میرزا جواد آقا را ازمن گرفتند، به آن‏ها این گونه تفهیم کردم که ایشان از اساتید و مدرّسین بزرگ حوزههستند و شأن ایشان اجلّ از این است که به شهربانى جلب شوند، به این ترتیباطلاعات شهربانى از جلب آیةاللّه میرزا جواد آقاى تهرانى منصرف شد. تأسیس مدرسه بعثت و تربیت نوآموزان و طلّابنکته‏اى که براى طلّاب امروزى مى‏تواند سرمشق خوبى باشد، این است کهتحصیل با مبارزات دینى و فرهنگى منافاتى ندارد؛ چه این‏که در مدرسه بعثت - که خودم تأسیس کرده بودم - طلبه ‏هاى مبارز و سیاست شناس با این که در همه تظاهراتو سخن‏رانى‏هاى حضرت آیةاللّه طبسى، مقام معظّم رهبرى و شهید هاشمى نژادشرکت مى‏کردند، ولى در عین حال از همه بهتر درس مى‏خواندند و نوعاً افرادىباسواد و مبارز بودند. علاوه بر این، مسجد فقیه سبزوارى واقع در کوى طلّاب که بندهاقامه نماز مى‏کردم، به مرکز مبارزه تبدیل شده بود و اعلامیه‏ هاى امام به ‏طور مرموزىدر میان نمازگزاران پخش مى‏شد و مأموران نمى‏فهمیدند که چگونه پخش شده استو همه را از من مى‏دانستند. یادم نمى‏رود که شبى بعد از سلام نماز یکى از همینمأموران اعلامیه ‏اى در دست داشت و آمد کنار من نشست و گفت: «در این اعلامیه کهبه شخص اوّل مملکت توهین شده، در مسجد شما پخش شده و تو که امام جماعتهستى مسئولى». بنده بلافاصله با صداى بلند گفتم: آى مردم! به این مرد نگاه کنیداعلامیه‏اى که به شخص اوّل مملکت توهین شده است در دست او است و به منمى‏گوید: تو مسئول‏اى؟ آیا من مسئول‏ام یا این مرد که چنین اعلامیه ‏اى در دست دارد؟او فوراً از مسجد فرار کرد. خلاصه با همه مبارزات به لطف الهى نه تبعید شدم و نه بهزندان افتادم و نه کتکى خوردم و خودم را در حرز و حفظ حضرت رضا(ع) مى‏دیدم. این به سبب حرزى است که از آن‏حضرت نقل شده و بنده آن را همیشه، با خود داشتهو دارم. فعّالیّت‏هاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامىدر اواخر سال 1360شمسى بود که حضرت آیةاللّه طبسى که بنده را خوبمى‏شناخت مرا به حضور طلبید وقتى که به خدمتشان رسیدم فرمود: «ما یک لباسپرافتخارى براى شما بریده‏ایم و آن امامت جمعه نیشابور است». بنده عذر آوردم کهمن در این‏جا مشغول مبارزه هستم، دو سه تا درس مى‏گویم، مسجد را اداره مى‏کنم،مدرسه بعثت را دارم، فرمودند: «از نیشابور جمعى زیاد از روحانى و غیر روحانىآمده‏اند و متقاضى امام جمعه هستند و اکثراً شما را اسم مى‏برند و من هم که شما راخوب مى‏شناسم وظیفه مى‏دانم که قبول کنید». خلاصه کار را بر من حتم کردند وبالاخره به نیشابور منتقل شدم. خاطرات دوران جنگاز همان دوران اوّل جنگ، از مشهد مقدّس به جبهه اعزام شدم در نیشابور تمامهمّت بنده در کمک رسانى مالى و انسانى به جبهه بود و خودم مرتّب در جبه ‏ها حاضر مى‏شدم. پشتیبانى مردم نیشابور از رزمندگان، در دوران دفاع مقدّس بعد ازمشهد مقدّس بالاترین رتبه را به خود اختصاص داده بود. از این‏رو، پس از مشهد بیش‏ترین شهید را نیشابور دارد. گرچه مردم شریف نیشابور، مردمى خوب و فداکاربودند، ولى تبلیغات یک امام جمعه و حضور مستمر او نیز بى اثر نبود. نمایندگى مجلس خبرگان پیش از دوره اوّل مجلس خبرگان رهبرى زمزمه ‏ها بلند شد که باید کسانىعضویّت در مجلس خبرگان بشوند که حقیقت ولایت را به طور کلّى و ولایت فقیه رادر زمان غیبت کبرى‏ به طور جزئى درک کرده باشند تا بتوانند مسائلى را که در ارتباطرهبرى محور بحث‏هاى مجلس خبرگان است بفهمند و نظر بدهند. براى اینموضوع، حضرت مستطاب جناب آیةاللّه طبسى و جمع دیگرى از علما و انقلابیونبه بنده اصرار کردند که از استان خراسان کاندیدا بشوم و چون یکى از شرایط کاندیداشدن در آن مجلس، اجتهاد بود، آقایان حضرت آیةاللّه شیرازى، آیةاللّه مروارید وآیةاللّه فلسفى کتباً صلاحیّت بنده را تأیید کردند و بنده با این‏که خود را لایق این کارنمى‏دیدم احساس وظیفه نمودم و قبول کردم. پس از رأى گیرى وارد مجلس شدم ودر دوره دوم نیز به دلایلى احساس وظیفه‏ام شدّت پیدا کرد بار دیگر، کاندیدا شدم ودر مجلس حضور یافتم.


و سخن‏رانى ‏هاى حضرت آیةاللّه طبسى، مقام معظّم رهبرى و شهید هاشمى نژاد
شرکت مى‏کردند، ولى در عین حال از همه بهتر درس مى‏خواندند و نوعاً افرادى
باسواد و مبارز بودند. علاوه بر این، مسجد فقیه سبزوارى واقع در کوى طلّاب که بنده
اقامه نماز مى‏کردم، به مرکز مبارزه تبدیل شده بود و اعلامیه‏ هاى امام به ‏طور مرموزى
در میان نمازگزاران پخش مى‏شد و مأموران نمى‏فهمیدند که چگونه پخش شده است
و همه را از من مى‏دانستند. یادم نمى‏رود که شبى بعد از سلام نماز یکى از همین
مأموران اعلامیه ‏اى در دست داشت و آمد کنار من نشست و گفت: «در این اعلامیه که
به شخص اوّل مملکت توهین شده، در مسجد شما پخش شده و تو که امام جماعت
هستى مسئولى». بنده بلافاصله با صداى بلند گفتم: آى مردم! به این مرد نگاه کنید
اعلامیه‏اى که به شخص اوّل مملکت توهین شده است در دست او است و به من
مى‏گوید: تو مسئول‏اى؟ آیا من مسئول‏ام یا این مرد که چنین اعلامیه ‏اى در دست دارد؟
او فوراً از مسجد فرار کرد. خلاصه با همه مبارزات به لطف الهى نه تبعید شدم و نه به
زندان افتادم و نه کتکى خوردم و خودم را در حرز و حفظ حضرت رضا(ع) مى‏دیدم.



این به سبب حرزى است که از آن‏حضرت نقل شده و بنده آن را همیشه، با خود داشته
و دارم.

فعّالیّت‏هاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامى

در اواخر سال 1360شمسى بود که حضرت آیةاللّه طبسى که بنده را خوب
مى‏شناخت مرا به حضور طلبید وقتى که به خدمتشان رسیدم فرمود: «ما یک لباس
پرافتخارى براى شما بریده‏ایم و آن امامت جمعه نیشابور است». بنده عذر آوردم که
من در این‏جا مشغول مبارزه هستم، دو سه تا درس مى‏گویم، مسجد را اداره مى‏کنم،
مدرسه بعثت را دارم، فرمودند: «از نیشابور جمعى زیاد از روحانى و غیر روحانى
آمده‏اند و متقاضى امام جمعه هستند و اکثراً شما را اسم مى‏برند و من هم که شما را
خوب مى‏شناسم وظیفه مى‏دانم که قبول کنید». خلاصه کار را بر من حتم کردند و
بالاخره به نیشابور منتقل شدم.

خاطرات دوران جنگ

از همان دوران اوّل جنگ، از مشهد مقدّس به جبهه اعزام شدم در نیشابور تمام
همّت بنده در کمک رسانى مالى و انسانى به جبهه بود و خودم مرتّب در جبهه‏ها
حاضر مى‏شدم. پشتیبانى مردم نیشابور از رزمندگان، در دوران دفاع مقدّس بعد از
مشهد مقدّس بالاترین رتبه را به خود اختصاص داده بود. از این‏رو، پس از مشهد
بیش‏ترین شهید را نیشابور دارد. گرچه مردم شریف نیشابور، مردمى خوب و فداکار
بودند، ولى تبلیغات یک امام جمعه و حضور مستمر او نیز بى اثر نبود.

نمایندگى مجلس خبرگان

پیش از دوره اوّل مجلس خبرگان رهبرى زمزمه‏ها بلند شد که باید کسانى


عضویّت در مجلس خبرگان بشوند که حقیقت ولایت را به طور کلّى و ولایت فقیه را
در زمان غیبت کبرى‏ به طور جزئى درک کرده باشند تا بتوانند مسائلى را که در ارتباط
رهبرى محور بحث‏هاى مجلس خبرگان است بفهمند و نظر بدهند. براى این
موضوع، حضرت مستطاب جناب آیةاللّه طبسى و جمع دیگرى از علما و انقلابیون
به بنده اصرار کردند که از استان خراسان کاندیدا بشوم و چون یکى از شرایط کاندیدا
شدن در آن مجلس، اجتهاد بود، آقایان حضرت آیةاللّه شیرازى، آیةاللّه مروارید و
آیةاللّه فلسفى کتباً صلاحیّت بنده را تأیید کردند و بنده با این‏که خود را لایق این کار
نمى‏دیدم احساس وظیفه نمودم و قبول کردم. پس از رأى گیرى وارد مجلس شدم و
در دوره دوم نیز به دلایلى احساس وظیفه‏ام شدّت پیدا کرد بار دیگر، کاندیدا شدم و
در مجلس حضور یافتم.

دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری

دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری، نهادى است قانونى که زیر نظر هیأت رئیسه مجلس خبرگان، اداره می ‏شود و براى انجام مأموریت ‏ها و مسئولیت‏ ها و تنظیم امور مربوط به مجلس خبرگان، تشکیل می گردد. ادامه
مراکز مرتبط

- پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
- پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری
- مركز تحقيقات علمی حكومت اسلامى
- پایگاه اطلاع رسانی شورای نگهبان
راه های ارتباطی / شبکه های اجتماعی

شماره های تماس: 02537741322
ایمیل: info@majleskhobregan.com
فکس: 02537741323